اندازندۀ منی که آب مرد و زن باشد، دوراندازندۀ کبر و خودپسندی. روی برگرداننده از خودخواهی و عجب: منی انداز باش چون مردان گر نه ای زن، منی پذیر مباش. سنائی
اندازندۀ منی که آب مرد و زن باشد، دوراندازندۀ کبر و خودپسندی. روی برگرداننده از خودخواهی و عجب: منی انداز باش چون مردان گر نه ای زن، منی پذیر مباش. سنائی
قماشی که برای احترام بزیر پای بزرگان اندازند. هدیه ای که عروس را گاه درآمدن ب خانه دامادپیش کشند از اسب و جامه و چیزهای دیگر: بپای انداز حمدت کارجمند است زبان تا دل پرند اندر پرند است. نوعی خبوشانی. نیست معلوم صراطت بجز از پای انداز چون قیامت که بود برهنگی بر تن زار. نظام قاری. سرم جز رخت پای انداز و جیب خلعت تشریف دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد. نظام قاری (دیوان البسه). رجوع به پاانداز شود
قماشی که برای احترام بزیر پای بزرگان اندازند. هدیه ای که عروس را گاه درآمدن ب خانه دامادپیش کشند از اسب و جامه و چیزهای دیگر: بپای انداز حمدت کارجمند است زبان تا دل پرند اندر پرند است. نوعی خبوشانی. نیست معلوم صراطت بجز از پای انداز چون قیامت که بود برهنگی بر تن زار. نظام قاری. سرم جز رخت پای انداز و جیب خلعت تشریف دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد. نظام قاری (دیوان البسه). رجوع به پاانداز شود
ناجاویده فروبردن لقمۀکلان را به حلق که آن را به عربی بلع گویند، و این کنایه از شخصی است که دندانهایش ریخته باشد. (از آنندراج). عمل فروبردن و در حلق انداختن و بلعیدن. (ناظم الاطباء) : مرغ را با دو پنجه چون شهباز داشت چندانکه کرد مرغ انداز. میریحیی شیرازی (از آنندراج). می تواند کرد مرغ انداز یکجا فیل را دانه ای هر کس تناول کرد از خوان طمع. محمدحسین شهرت (از بهار عجم)
ناجاویده فروبردن لقمۀکلان را به حلق که آن را به عربی بلع گویند، و این کنایه از شخصی است که دندانهایش ریخته باشد. (از آنندراج). عمل فروبردن و در حلق انداختن و بلعیدن. (ناظم الاطباء) : مرغ را با دو پنجه چون شهباز داشت چندانکه کرد مرغ انداز. میریحیی شیرازی (از آنندراج). می تواند کرد مرغ انداز یکجا فیل را دانه ای هر کس تناول کرد از خوان طمع. محمدحسین شهرت (از بهار عجم)
در شاهد زیر ظاهراً به معنی نیمه تمام و اندک و مختصر آمده است: یکی صید رهائی دشمنم آتش عنانی کو که در قید کمند آرد به سعی نیم اندازم. طالب (از بهارعجم و آنندراج)
در شاهد زیر ظاهراً به معنی نیمه تمام و اندک و مختصر آمده است: یکی صید رهائی دشمنم آتش عنانی کو که در قید کمند آرد به سعی نیم اندازم. طالب (از بهارعجم و آنندراج)
سنگ انداختن، انداختن (مطلقا)، کسی که با فلاخن سنگ اندازد، قلاب سنگ فلاخن، سوراخهایی که در زیر کنگره های دیوار قلعه میساختند تا چون دشمن نزدیک آید سنگ و خاک و آتش و غیره بر سرش ریزند، کسی که شب و روز شراب نوشد دایم الخمر، جشنی که در آخر ماه شعبان بر پا میداشتند و بسیر و گشت می پرداختند
سنگ انداختن، انداختن (مطلقا)، کسی که با فلاخن سنگ اندازد، قلاب سنگ فلاخن، سوراخهایی که در زیر کنگره های دیوار قلعه میساختند تا چون دشمن نزدیک آید سنگ و خاک و آتش و غیره بر سرش ریزند، کسی که شب و روز شراب نوشد دایم الخمر، جشنی که در آخر ماه شعبان بر پا میداشتند و بسیر و گشت می پرداختند